رمزینگى امشاسپندان
شاید اسطوره ها تکه اى از تاریخ نباشند اما بى گمان پیشینه و بن مایه تاریخ هستند. اسطوره ها بازتاباننده فرهنگ، باور و جهان بینى یک ملت و سرزمینند که اهمیتشان در میان هزاران بریده تاریخى رنگ باخته است. گرچه شاهنامه، شاهکار فرهنگ باستان این سرزمین، مشحون از ردپاى اسطوره هاست اما در مجموع بهاى چندانى به اساطیر داده نمى شود. آن گونه که مهرداد بهار، اسطوره شناس برجسته مى نویسد: «اساطیر ایرانى مى توانند بسیارى از ساخت هاى بنیادى و نهاد هاى روبنایى ادوار کهن تمدن ما را روشن سازد و ارتباطات فرهنگى ما را با اقوام دیگر مشخص کند و گنگى هاى باستان شناسى را در روشن ساختن همه جانبه تمدن ما بر طرف سازد.
اما دریغ! که هنوز گمان مى دارند اساطیر قصه پردازى است و به درد قهوه خانه هاى سابق مى خورد و دیگر در عصر سفر هاى فضایى اهمیت و ارزشى ندارد.» (اساطیر ایران- مهرداد بهار- انتشارات بنیاد فرهنگ ایران- ص پنج پیشگفتار) اما خوب که نگاه مى کنى مى بینى اسطوره ها چگونه تو را به ادوار کهن تاریخ سرزمینت سنجاق مى کنند.
انگار خودت را در پژواکشان پیدا مى کنى، همان خود گمشده در فراموشى تاریخى! شاید اگر هزاران صفحه از کتابچه تاریخ را تورق کنى باز به اندازه یک داستان اسطوره وار تو را به حقیقت خویشتنت گره نزند. لابه لاى همه اسطوره هاى بازمانده از دیرینگى تاریخ رگه هایى از خودباورى موج مى زند. فقط باید ظاهر را پس زد و عمق را دید. بى دلیل نیست که مى گویند «اسطوره ها آیینه هایى هستند که تصویر هایى را از وراى هزاره ها منعکس مى کنند و آنجا که تاریخ و باستان شناسى خاموش مى مانند، اسطوره ها به سخن در مى آیند و فرهنگ آدمیان را از دوردست ها به زمان ما مى آورند و افکار بلند و منطق گسترده مردمانى ناشناخته ولى اندیشمند را در دسترس ما مى گذارند.» ( شناخت اساطیر ایران- جان هینلز- ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلى- نشر چشمه پیشگفتار مترجمان ص- ۹)
اسطوره هاى ایرانى را باید در چارچوب چشم انداز تاریخى این سرزمین جست وجو کرد . اسطوره هایى که همچون نشانه هایى بازمانده از عصر درهم تنیدگى اقوام هند و اروپایى، حیات پیش از کوچیدنشان را پژواک مى دهند. به راستى ریشه بسیارى از اسطوره ها به زمانى بازمى گردد که اقوام موسوم به هند و اروپایى هنوز از هم نگسیخته و با هم مى زیستند. به همین جهت است که بسیارى از اسطوره هاى ایرانیان با اسطوره هاى هندوان آریایى نژاد شباهت تام دارد، در واقع خاستگاه یک سرزمین است و بس.اندک تفاوت هاى به وجود آمده در مسیر تاریخ هم از مقتضیات ناگزیر بوده است. تفاوت هایى که در برابر انبوه شباهت ها رنگ مى بازد. دو کتاب آیینى کهن این هر دو قوم، ریگ وداى هندى و یشت هاى ایرانى در بسیارى از سروده ها به هم گره کور مى خورند.
• اسطوره ها، برآمده از دل حیات اجتماعى جذابیت نهفته در ساخت روایت گونه اساطیر ایرانى از آنجا سرچشمه مى گیرد که بسیارى از این اسطوره ها همچون نشانه هایى از دل طبیعت و زندگى اجتماعى بشرى سر برمى آورند و مفاهیم دینى و فلسفى خود را از دریچه آشنا و مانوس چارچوب هاى فکرى آمیخته با فرهنگ و باور انسان ها بازمى تابانند و یا گاه اشاره اى به حیات اقتصادى و کشاورزى جامعه مى افکنند و بدین شکل، تصویرى عمومى از ساخت جامعه کهن برمى سازند. بسیارى از جشن هاى باستانى در واقع در ابتداى شکل گیرى خود پاسداشت طبیعت بوده اند که به کشت و زرع مردمان رونق و شکوه مى بخشاییده است.
امشاسپندان یا همان هفت نامیراى نکوکار که در آیین باستانى مزداپرستى جایگاه رفیعى دارند یکى از نمونه هاى ملموس چنین نگره اى هستند. این هفت موجود مقدس هر یک با خصوصیتى به بدنه اجتماع مى پیوندند. آنها در واقع فرزندان اهورا مزدایند.
روح مقدس یا همان سپند مینو، وهومنه یا بهمن به معناى اندیشه نیک، اشه یا اردى بهشت به معناى راستى، خشثره ویریه یا شهریور به معناى شهریارى، ارمیتى یا اسفند به معناى اخلاص، هورتات یا خرداد به معناى کمال و امرتات یا مرداد به معناى نامیرایى و جاودانگى. ایرنیان باستان این هفت امشاسپند را در واقع به منزله هفت جلوه و تجسم از خصوصیات نیک پروردگار تصویر مى کردند و آدمیان را به پنچه ساییدن بر این خصوصیات نیک اخلاقى براى رسیدن به خداوند تشویق مى کردند.
از همین جا مى توان به نتیجه گیرى مهمى دست یافت و آن اینکه در ایران باستان اسطوره ها، منابع ارزنده اى از آرمان هاى بلند بشرى و اندیشه هاى عمیق انسانى بوده اند. این اسطوره ها از چنان عمومیتى برخوردار بودند که به عنوان نام ماه هاى سال هم به کار مى رفتند. دکتر یاحقى درباره اسطوره بهمن مى نویسد:
«گیاهى به نام امشاسپند بهمن به این نام خوانده شد که بنابر فرهنگ ها در ماه بهمن یا زمستان گل مى کند و بیخ آن چنان که در کتب پزشکى (نظیر هدایت المتعلمین، تحفه حکیم مومن و بحرالجواهر) آمده خاصیت دارویى دارد و به رنگ هاى سفید و سرخ و خوش بوست.این گیاه در جشن بهمن جنه مصرف شده و نوع سپید آن را با شیر خالص پاک مى خورند و گویند که حفظ فزاید مردم را و فراموشى ببرد.» (فرهنگ اساطیر و اشارات داستانى در ادبیات فارسى- دکتر محمد جعفر یاحقى- انتشارات سروش- ص ۱۳۶)
همین موضوع نشان مى دهد که اسطوره هاى آیینى تا چه پایه در دل زندگى اجتماعى انسان ها رسوخ یافته و محبوبیت پیدا کرده اند. علاوه بر این ایرانیان باستان بهمن را پشتیبان حیوانات سودمند در جهان مى انگاشتند و این تاکیدى بر پیوند میان اسطوره ها و زندگى اقتصادى و شبانى انسان هاست. از سوى دیگر برخى از اسطوره ها براى سامان بخشائیدن به ساخت حاکمیت سیاسى جامعه به کار مى رفتند. برجسته ترین نمونه براى این مدعا خشثره ویریه (شهریور) به معناى شهریارى مطلوب است که بازتاباننده حاکمیت شایسته است.
شهریور«مظهر توانایى، شکوه، سیطره و قدرت خداست. در جهان مینویى او نماینده فرمانرواى بهشتى است و در زمین نماینده آن سلطنتى است که با کمک کردن به فقرا و ضعفا و با چیرگى بر همه بدى ها اراده خدا را در آن مستقر مى کند... هماورد اصلى او سوروه (Saurva) است که سردیو حکومت بد و هرج و مرج و مستى است.» (شناخت اساطیر- ص ۱۷۴) چنین نمونه هاى در تاریخ فراوانند و چشمگیر. نگاهى به این گستره مخاطب را به رمزینگى نهفته در مظاهر طبیعت مى آگاهاند. انسان باستان در کنه آنچه مى بیند، معناهاى تازه اى مى جوید و جوینده هماره یابنده است. در واقع انسان مى کوشید هراس خود را از بلایاى ناگزیر طبیعى در لفافه پرستش و آیین هاى نیایش بپوشاند تا مبادا زبانه کشد، بحرانى بیافریند و بر دلواپسى دیرینش دامن زند.
در این پناه بردن انسان به آغوش نیایش و پرستش عناصر طبیعى، نیاز هاى روانى و معنوى بشرى ایفاگر نقش اساسى اند. انسان بنا به خلاقیت انسان منشانه خود از خشونت طبیعت فاصله مى گرفت و دامان برمى کشید اما در عین حال حاکمیت طبیعت بر انسان واقعیت محتومى بود که از آن نمى شد دورى جست.در نتیجه «انسان که دیگر نمى توانست به صورت غریزى وحدت خود را با طبیعت حفظ کند به ناچار-بر اثر نیاز روانى- نوعى ارتباط تازه ظاهراً عقلایى با طبیعت و قوم و قبیله ایجاد کرد. در واقع، نوعى انطباق تازه با محیط زیست خویش یافت تا مگر اضطراب هاى خود را که ناشى از جدایى و تنهایى روزافزون او بود تسکین بخشد.
ستایش پدیده هاى طبیعت و ایجاد ارتباط جادویى با ایشان و دور کردن قهر و خشم ایشان و برانگیختن مهر و لطف آنان از طریق برپا داشتن آیین ها از نخستین مراحل این ارتباط عقلایى است.» (اساطیر ایران- ص چهل) پیوند انسان و طبیعت در تمام مراحل پرستش مشهود است حتى مى توان به دست گرفتن شاخه هاى سبز برسم (Barsam) را از سوى روحانى مراسم عبادى مزداپرستى، نوعى اتکا به مظهر طبیعت دانست. برسم شاخه هاى باریک و سبز درخت گز و یا انار است که از جمله از اسباب و وسایل آیین ستایش «یسنه» شمرده مى شود.
در سنن ایران باستان گاه قبل از خوردن غذا نیز به نشانه سپاسگزارى از طبیعت سخاوتمند، شاخه هاى برسم را به عنوان سمبل به دست گرفته و آفرین مى خواندند.
• خدایان باستان اگر آیین زرتشتى را در چارچوب وحدت دینى تعریف کنیم، باید اشاره کنیم که پیش از بال و پر گسترانیدن این آیین، ایرانیان کهن خدایان باستانى متعددى را مى ستوده اند، خدایانى که هریک با دست داشتن در نظام هدفمند آفرینش و ساختار هاى طبیعت، گوشه اى از حیات بشرى را روح مى بخشاییده اند. خداى ویو (واى) یا همان خداوندگار باد و وزش، یکى از این نمونه هاى برجسته است که از دریچه نگاه انسان کهن در ابر باران زا مى زیسته است، «اوست که نور هاى گلگون یعنى برق را ایجاد مى کند و سپیده دم را هویدا مى سازد.» (شناخت اساطیر ایران- ص ۳۴) او همان ایزد نیرومندى است که «اهوره مزدا، هوشنگ، جم، آژدى دهاک (یا ضحاک) و فریدون و دیگران براى او قربانى مى کنند و از او طلب یارى دارند.» (یشت ۱۵ _بند هاى ۲ تا ۳۷ )
اما نکته قابل توجه در شخصیت این خداى باستانى، ارتباط دوسویه او با اهورا مزدا و اهریمن است. اگر بپذیریم که نگره هاى باستانى ایرانى از صافى آیین زرتشتى گذشته اند و جلا یافته اند و گاه خدایى از شکل و حالت خدایى به صورت دیو درآمده است، باور مى کنیم که در اعتقادات کهن، خدایان داراى دو جنبه و در واقع آمیخته اى از خوب و بد بوده اند. شاید به تعبیر بهتر، انسان کهن خدایان مورد پرستش خویش را، نه سفید مطلق که خاکسترى مى دیده است.
یکى دیگر از خدایان باستان که دست نیاز انسان کهن را مى فشرده است، تیشتر است که به عنوان خداوندگار باران با اپوش همان دیو تنومند خشکسالى که حیات آدمیان را در مى نوردیده است، به نبرد بر مى خیزد. در اساطیر کهن اشاره مى شود که تیشتر در ابتدا به صورت پسرى پانزده ساله در مى آید و به کارزار تن مى سپارد، این موضوع نشان دهنده اهمیت این سن مقدس است که آغاز بلوغ محسوب مى شود. از همین سن و سال است که زرتشتى مومن باید کستى به کمر ببندد.
درباره کستى بستن در آیین زرتشتى تعبیر جالبى وجود دارد که بیانش خالى از لطف نیست: «بستن کستى امرى است تمثیلى. زرتشتیان معتقد بودند که اهریمن تنها آن حد از آسمان را مى آلاید که بخش زیرین آن است و آنجا که ستارگان نیامیزنده قرار دارند، مرز این آلودگى و پاکى است. بدن انسان نیز شبیه جهان است و آلودگى و پلیدى اهریمنى تا به کمر انسان راه دارد اما انسان مومن از سینه به بالا پاکیزه و هرمزدى ست. پس کستى ما را مى تواند پیوسته به یاد این جدال جهانى هرمزد و اهریمن بیفکند و ما را از بدى باز بدارد.« (اساطیر ایران-ص ۱۷۳) دیگر اسطوره ایران باستان که از محبوبیت فراوانى هم برخوردار است، آناهیتا یا همان ناهید است که خداوندگار «آب هاى نیرومند بى آلایش» شمرده مى شود. این خداوندگار در واقع موجودى مادینه است و سمبل زندگى و بارورى.
«در اوستا این ایزد به صورت دوشیزه اى بسیار زیبا و بلندبالا و خوش پیکر توصیف شده است، که براى مسئله ازدواج و عشق پاک بى آلایشى که موجب تشکیل خانواده شود، اهمیت فراوانى قائل است.» (فرهنگ اساطیر-ص ۴۱۶) این موضوع به ارزش و اهمیت فراوان مفهوم خانواده در فرهنگ مردم گراى زرتشتى نیز بازمى گردد. از نگاه پیروان راستین این آیین، به دنیا آوردن دختران و پسران نیکوسرشت هم ردیف با کشاورزى سالم ستوده مى شود و این همه از اعمال مقدس و محتوم مذهبى است و هرگز مثلاً همچون آیین مانوى جنبه پلید مادى ندارد.
از دیگر خدایان باستان مى توان به بهرام، خداوندگار پیروزى و نبرد و رپیثوین (Rapithvin)، سرور گرماى نیمروز و قرینه تیشتر اشاره کرد. بهرام را مى توان از جمله معدود خدایان انتزاعى فرهنگ باستان قلمداد کرد. بر طبق محتواى یشت چهاردهم، بهرام که در اساطیر ایرانى به ورثرغنه (Verethraghna) نیز معروف است، تعبیرى از نیروى پیشتاز و غیرقابل مقاومت پیروزى است و با هیچ یک از مظاهر طبیعت پیوند نمى خورد. بهرام پس از جدایى و گسست میان دو فرهنگ درهم آمیخته هندى و ایرانى؛ و از میان رفتن و کمرنگ شدن ایندره باستانى، جنبه هایى از شخصیت تنومند ایندره را در خود جمع کرد و به فرهنگ ایرانى گره خورد.
شاید همچون خاطره اى از ایندره، بهرام نیز همچون او در هنگامه نبرد و از سوى سربازان، مورد تمسک قرار مى گیرد. مهم ترین آتشگاه آیین زرتشتى نیز به نام بهرام آراسته است.
قهرمانان ایزدى و روح پهلوان مسلکى
اما علاوه بر این خدایان باستانى، درمیان تل اسطوره هاى بازمانده به چهره هایى برمى خوریم که مى توان آنها را قهرمانان ایزدى دانست. جمشید در صدر این مجموعه مى گنجد و با فرمانروایى شکوهمند هزار ساله اش برجستگى خاصى در حافظه اسطوره وار ایران کهن پیدا مى کند. جمشید در لابه لاى نگاشته هاى باستان با سه صفت ترسیم مى شود: شید به معناى روشن، خوب رمه به معناى دارنده رمه خوب و سریره به معناى زیبا. انتساب لقب شید به جمشید، پژوهشگران را به این باور رسانده است که ظاهراً جم در ابتدا رب النوع آفتاب بوده است. از سوى دیگر شهرت جمشید به ساختن مکانى به نام «ور» بازمى گردد که دژى زیرزمینى بود. وقتى پروردگار جمشید را به فرارسیدن سه زمستان سهمگین آگاه کرد، جمشید ورى ساخت و تخمه هاى انواع مردمان و حیوانات و گیاهان را در آنجا نهاد تا با از میان رفتن زمستان هاى دشوار جهان دوباره آباد شود. از مطالعه این واقعه اسطوره اى ذهن انسان به ماجراى توفان و کشتى نوح نیز معطوف مى شود.
یاحقى مى نویسد: «جمشید سیصد سال پادشاهى کرد و در این مدت هیچ بدى در جهان نبود و کسى از مرگ رنجه نمى شد. مرغان در برابر تخت افسانه اى او صف زده و آدمیان و دیوان به اطاعت او در آمده بودند. ولى ناگهان به وسوسه ابلیس ادعاى خدایى کرد و به همین دلیل فر کیانى از او جدا شد و ضحاک بر ایران تاخت و جمشید آواره شد.» (فرهنگ اساطیر- ص ۱۶۶-۱۶۵) همین موضوع نشان مى دهد که در ایران باستان و در اندیشه ایران باستان، قهرمانان، معصوم و مبرا از گناه و لغزش نبوده اند. جمشید با همه عظمت و مقام شامخى که در فرهنگ و باور کهن ایران به خود اختصاص داده است، آنگاه که دست از پا خطا مى کند، هاله نورانى و فر کیانى اش را از کف مى دهد.
این فر کیانى که در باور ایرانى ارزش فراوان دارد با همین لغزش به کسى که شایستگى بیشترى دارد منتقل مى شود. «فر در اصطلاح اوستایى حقیقتى الهى و کیفیتى معنوى است که چون براى کسى حاصل شود او را به شکوه و جلال و مرحله تقدس و عظمت معنوى مى رساند و صاحب قدرت و نبوغ و خرمى و سعادت مى کند.» و به سخن دیگر «فر کیانى نیرویى معنوى و قابل ستایش و تقدیس و جزء لایتجزاى وجود اهورامزداست که در پرتو آن آفرینش را در کمال زیبایى پدید آورد. این نیرو به همه ایزدان، امشاسپندان، شهریاران، بزرگان و پارسایان متعلق است.» (فرهنگ اساطیر- ص ۳۱۸)
جالب اینجاست که در عمق قصه هاى اساطیرى به روایت هاى جالبى از جنگ و جدال بر سر تصاحب این فر کیانى بر مى خوریم که مثلاً افراسیاب تورانى براى به چنگ آوردن آن به فراخکرت رفت(۱) و جالب تر اینکه هرگاه این هاله معنوى از دارنده اش دور مى شود، بدبختى و دشوارى مى آفریند، چنین سختى و صعوبتى براى جمشید اسطوره اى هم پدید آمد.
علاوه بر جمشید چهره هاى قهرمان گونه اسطوره اى دیگرى هم در فرهنگ باستان مى توان یافت که عبارتند از هوشنگ، تهمورث، فریدون و گرشاسپ که هر کدام بازتابى از گوشه کوچکى از باور ها و جهان بینى انسان باستانند. این قهرمانان با کشتن و نابود کردن دیوان ستمگر، به حیات آدمیان، آرامش و شادى مى بخشاییده اند. شاید این قصه هاى قهرمان وار، تنها افسانه هاى دوست داشتنى انسان هایى بوده است که از ستم و اجحاف بیزار بوده اند و مى گریخته اند.این قهرمانان ایزدى عموماً با خصوصیت پهلوان مسلکى خود توصیف و ممتاز مى شوند که در واقع بازتابى از نیاز حیاتى انسان براى دفاع از خویشتن است.
پوست اندازى اسطوره ها
اما مطلب جالب توجهى که درباره ساختار و ماهیت اساطیر ایرانى مطرح است به نظریه اى از سوى مهرداد بهار بازمى گردد. وى اصالت و ماهیت بسیارى از اسطوره ها را ایرانى صرف نمى داند و در واقع براى تطور اسطوره اى ایران باستان، مراحل و مشخصاتى قائل است که به خوبى نشان مى دهد اسطوره ها و اساساً فرهنگ از دوره هاى کهن تحت تاثیر ملل و تمدن هاى دیگر پوست انداخته و رنگ عوض کرده است.
جستارى در لابه لاى داستان هاى اساطیرى موید این واقعیت است. آرى اسطوره ها در مسیر تاریخ دچار گسست هاى فراوان شده اند، دگرگون شده اند، شکسته اند، ادغام شده اند و گاه در برابر هجوم عناصر بیگانه رنگ باخته و گم شده اند. اما همین تغییرات و تحولات است که باعث تداوم و حیات اسطوره ها در تاریخ شده است: «راز بقاى اساطیر تا زمان ما قدرت تطبیق آنهاست با شرایط فکرى و اجتماعى تازه به تازه؛ و اگر در آینده امکان این تطبیق از میان بر خیزد، به احتمال قوى دیگر نشانى از افسانه ها و اساطیر باز نخواهد ماند.» (اساطیر ایران- ص چهل و هشت)از جمله نمونه هاى برجسته ادغام در اساطیر ایرانى، شخصیت رستم در شاهنامه است که الهام و پژواکى از فرهنگ اقوام سکایى مستقر در سیستان است.
از رستم در متون اوستایى هیچ ردپایى نیست و این موضوع نشان مى دهد که این چهره اسطوره اى بعد ها و در اثر ادغام فرهنگى آفریده شده است و به صورت قهرمان ملى تازه اى در دل حماسه هاى ایرانى گنجانده شده و به ماندگارى خصوصیات پهلوان منشانه اسطوره هاى ایرانى کمک کرده است.در نهایت اینکه ماجراى اسطوره ها، قصه اى طولانى و شیرین است که هر گوشه اش، هر وجبش، نشانى از هویت انسانى، هویت تاریخى انسانى، از دورترین زمان ها تا به اکنون رخ مى نمایاند. نگاهى به این گستره، روح انسان را آبدیده مى کند و نگاه به آینده را سر و سامان مى دهد.
نویسنده: نسیم خلیلى
پانوشت: ۱- فراخکرت، نام پهلوى اقیانوسى است که به صورت تحت اللفظى، معناى بزرگ ساحل و فراخ کناره مى دهد اما محل جغرافیایى آن کاملاً مشخص نیست. برخى آن را به دریاچه خزر و یا دریاچه آرال منسوب مى دارند.
پیام بگذارید